جدول جو
جدول جو

معنی دار دراز - جستجوی لغت در جدول جو

دار دراز
بلند بالا و بی قواره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست دراز
تصویر دست دراز
کسی که دست های دراز دارد، درازدست، کنایه از زبردست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمر دراز
تصویر عمر دراز
زندگانی طولانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دار قرار
تصویر دار قرار
سرای آرامش، جهان جاوید، آخرت، کنایه از بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، نعیم، سرای جاوید، باغ بهشت، باغ خلد، فردوس اعلا، قدس، دارالسّرور، مینو، خلد، سبزباغ، جنّت، دارالخلد، دارالقرار، گشتا، اعلا علّیین، رضوان، فردوس، باغ ارم، خلدستان، دارالسّلام، علّیین، دارالنّعیم
فرهنگ فارسی عمید
(رِ قَ)
آن جهان آخرت. رجوع به دارالقرار شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان لادیز بخش میر جاوه شهرستان زاهدان که در 37 هزارگزی باختر راه فرعی میر جاوه به خاش واقع شده. کوهستانی، گرمسیر و معتدل است و 200تن سکنه دارد که از طائفۀ ریگی هستند. آبش از قنات، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دُ دِ)
هر حیوانی که دم آن دراز و طویل باشد. (ناظم الاطباء). دارای دم طویل. درازدم، مار (عامه گمان برند که اگر اسم مار برند او از سوراخ برآید از این رو نام او نبرند و دم دراز گویند). (یادداشت مولف) ، درازدنبال. با دنبالۀ طویل
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
درازدست. آنکه دستهای وی دراز باشد. (ناظم الاطباء). دارای ساعد و بازوی دراز. طویل الید، مرادف دست بالا و غالب و مسلط. (از آنندراج). زبردست. (از ناظم الاطباء) ، درازدست و ظالم. (ناظم الاطباء). ستمگر
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
تار طراز. طراز معرب تراز باشد. تار منسوب به تراز. تار بسیار باریک که جامۀ پادشاهان را با آن می بافتند، تاری که در کارخانه های مخصوص برای بافتن جامه های نیکو و جیّد بکار می بردند پادشاهان را. تاری که در بافتن جامه های فاخر و گرانمایه اختصاص داشت. تاربسیار باریک و نزار همچنان تار عنکبوت:
زآرزوی طراز توزی و خز
زار بگداختی چو تار تراز.
ناصرخسرو.
رجوع به طراز و ترکیب های ’تار’ (تار طراز) در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
طرازندۀ دام. آرایندۀ دام، دامدار. (ناظم الاطباء). تعبیه کننده آلت شکار. صیاد، منصوبه باز، رایزن. (ناظم الاطباء) ، مجازاً مکار. دغاباز. عیّار. فریبنده. گربز. حیله گر. محیل. ج، دام طرازان. (از آنندراج) ، اختراع کننده و مدبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ دِ)
خاری که بزرگ است و دراز. اسل. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به کلمه اسل شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از دهستان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت 6 هزارگزی شمال راه مالرو ساردوئیه - بافت. کوهستانی و سردسیر. سکنۀ آن 70 تن. و آب آن از رودخانه و محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دُدِ)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. با 1153 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است جزء دهستان دلفارد بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، که در 94 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و8 هزارگزی راه مالرو جیرفت به ساردوئیه واقع است و 18 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دور و دراز. (یادداشت مؤلف). به معنی دور وبعید است. (از آنندراج). رجوع به دور و دراز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار طراز
تصویر کار طراز
کسی که کارها را رو براه کند آنکه کار را راه اندازد: (کار من آن به که این و آن نطرازند کانگه مرا آفرید کار طراز است) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمر دراز
تصویر عمر دراز
درزیوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دار قرار
تصویر دار قرار
آن جهان، آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست دراز
تصویر دست دراز
آنکه دستهای وی دراز باشد دراز دست زبر دست، ظالم ستمکار
فرهنگ لغت هوشیار
در محیطی کوچک دور زدن و متوقف شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
با کلان، مرغ ماهیخوار، قره غاز
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخسی که بر روی درختان روید
فرهنگ گویش مازندرانی
وحشی، خودرو، آدم پر سر و صدا
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای شکاری
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ی شکاری
فرهنگ گویش مازندرانی